من فاطمه طایی، زاده شهر هزار چشمه سمیرم و یک خبرنگار معلولم
بیماری ناخوانده ایی درکودکی میهمان زندگیم شد،
در عالم کودکی با او جنگیدم!
اما چه سود که در ۱۴ سالگی او برنده میدان شد و مرا با صندلی ویلچر که دوستش نداشتم دوست و هم خانه کرد.
در یک جمله خلاصه کنم مادرم،
در این سالها پاها و
دستهایم شد
،پدرم تکیه گاهم،
و خواهر و برادرهایم ،
روشنایی برای مسیر رویاهایم
شاید هرگز نمیدانستم تقدیر چنین بود تا سالروز تولدم در مرداد ماه ،مرا با خبر و نوشتن یکی کند برای شنیدن صدایی که گاهی فکر میکنم گوشی برای شنیدنش نیست
رسالتم خبر و هدفم آرامش بخشیدن به شهر و کشورم است، بی هیچ ترسی دل به جاده مطالبه گری سپردم تا پل ارتباطی مطمئنی بین مردم و مسئولین مان باشم.
من برای نوشتن یک انگشت را در بین دو انگشت دیگر دستم قفل میکنم تا کلمات را بر صفحه کوچک گوشی موبایلم جان دهم.
بگذریم که چگونه در سرما و گرما با مادری که پاهایم بود سختی خبر نویسی را به جان خریدم تا صدای مردمی باشم که سالم یا معلول (مظلوم) واقع شدند.
بگذریم که گاه در جامعه رسانه هر بار از طرف عزیزانی چون فرزند خوانده ایی دوست نداشتنی طرد می شدم و قلبم هزار تکه می شد.
اما گذشت
به آسانی یک عمر
عشق به نوشتن باعث شد بارها و بارها زخمی شوم! اما آموختم برای نسوختن باید (ققنوس بود)
از خدایم کمک خواستم و به لطف مهربانیش بال پروازم را برای دل به آتش زدن باز کردم برای روز که سالی یکبار بر صفحه تقویم ثبت شده (روز جهانی معلولان) و قول و قرارهایی که برای من و امثال من در حد رویا باقی می ماند.
(بی توجهی به مناسب سازی شهر برای تردد معلولان، بی توجهی به حقوق شهروندی، عدم امکانات لازم برای استفاده رایگان از فضاهای ورزشی و شهری، عدم فرهنگسازی برای روبه رو شدن مردم عادی با یک معلول،نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی،درمانی،مسکن و ازدواج و..)
مرا هر شب برای بیدار شدن و شروع صبحی لبریز از امید و نوشتن مطالبات مردم کشورم تشویق میکند .
و تا روزی که جان در بدن دارم آن قدر خواهم نوشت که روز جهانی معلولین از تریبونی برای دیدن مسئولین و مدیران تبدیل به یک روز پُر مشغله برای اقدامات اجرایی شان در راستای رفع مشکلات من و همنوعانم گردد.
چرا که قلم توتم من است.